هنگامی صورت ها با سیلی هم سرخ نمی شود_آینده
به گزارش آینده
برخی دیگر اما سرشان را تکان خواهند داد و میگویند نمی توانند کمکی کنند، و مراجعهکننده بیسخن یا با فحش و نفرین فروشنده، از مغازه بیرون میرود. داخل این بازارچه سرپوشیده که حوالی غرب تهران است، همهچیز شکل آرامی دارد. صبح است و بازار گرمایی ندارد. فروشندهها در حال چیدن اجناس، گردگیری و تمیزکاری می باشند. یکی از فروشندهها هنگامی سخن بگویید از اوضاع این روزها و شرایط اقتصادی سالهای تازه میشود، از زنانی میگوید که تصمیم خرید دارند، یعنی برای مثال لباسی را برای خود یا دخترشان میپسندند و نیاز دارند اما پولشان کم است یا اساسا لباس در بین حساب و کتابهایشان، جای چندانی برای عرضاندام ندارد. از روایتی میگوید که چند روز پیش یکی از همسایهها برایش تعریف کرده و سپس من را نزد او میبرد تا آنچه چند روز پیش شنیده را بشنوم.
کیف ۳۵۰ هزار تومانی قسطی
مغازه کیففروشی چند مغازه آن طرفتر است. داخل مغازه، مرد جوانی در حال جابهجایی کیفها از طبقه بالای قفسهها به پایین است. داخل که میشویم روی خوش مشخص می کند و اینطور ماجرا را توصیف میکند.«دو، سه روز پیش یه خانم زیاد شیک اومد تو مغازه. با دخترش می بود. چندتا کیف رو برداشت، جنسشون رو نگاه کرد. سپس از مکثهای طویل، آخرش یکی رو انتخاب کرد و قیمت رو سوال کرد. گفتم؛ ۳۵۰ هزار تومن و در ادامه باز هم برای سخن زدن مردد می بود. خانم رو میشناختم از محلیها است، آبروداره و از مشتریهای همین بازارچه است. خلاصه یه دفعه او گفت که میشه این کیف رو به من قسطی بدی؟ دو سهماهه پولش رو پرداخت میکنم. راستش موندم چی بگم.
ظاهرش طوری می بود که اصلا فکرش رو نمیکردی همچین درخواستی بکنه. دلم زیاد به درد اومد و متاسفانه به قدری این صحنهها زیاد شدند که آدم غمگین میشه. خلاصه کیف رو قسطی بهش دادم. چیکار میکردم؟ بنده خدا ازم خواست کرد؛ حتما نیاز داشت وگرنه هیچ کس با اون سر و وضع، اگه ناچار نباشه این چنین درخواستی نمیکنه…زیاد حالم گرفته شد و غم همه دلم رو گرفت. آدم واقعا خجالت میکشه. ایرانی باشی و ببینی یه هموطن کیف ۳۵۰ هزار تومنی رو میخواد قسطی بخره؟ نمیخوام او گفت و گو رو سیاسی کنم اما مردم تحت سختی می باشند و این غصه بزرگیه خانم. سپس از این همه سال کاسبی، این چنین موردی حالم رو به شدت بد کرد.»
او از افزایش قیمت خام کیفها میگوید که در ماههای تازه به واسطه خروج افغانستانیها برای بازار به وجود آمده است. کارگران این صنف که زیاد تر افغانستانی بودهاند در ماههای بعد از جنگ ۱۲روزه رد مرز شدهاند و کارگاهها تقریبا خالی از کارگر است. چرا؟ چون برخی تشکیلکنندهها ترجیح خواهند داد؛ کارگری استخدام کنند که با کمترین مزایا، حقوق کمتری به او بدهند و حق بیمه هم پرداخت نکنند تا هزینههایشان را پایین بیاورند. در این شرایط کارگر ایرانی با همان درآمد و مزایای محدود کارگران افغانستانی، حاضر به همکاری با این تولیدکنندهها نیست به این علت کارگاهها خالی مانده یا تعطیل شده است. به این علت اراعه کم شده و این نوشته در کنار دیگر عوامل علتافزایش قیمتها شده است.
کرایه مغازهها در زیاد تر مراکز خرید بالاست؛ برای مثال در همین بازار سرپوشیده محلی که زیرنظر شهرداری تهران است کرایهها به حرف های این فروشنده به ۴۰ و حتی ۵۰ میلیون تومان هم میرسد در حالی که فروشندهها و کاسبان میگویند، فروش نسبت به سالهای قبل بهشدت کم شده است: « فروش من نسبت به دو سال پیش یک سوم شده. بماند که در طول روز زیادها بین و کیف زدهدار میخوان که ارزونتر بخرن یا همانند همون خانمی که گفتم؛ میخوان شرایطی جنس ببرن. الان اگر دفترم رو باز کنم میبینید که حداقل ۴-۵ نفر می باشند که کیف با این چنین قیمتهایی رو از من قسطی خرید کردن و اینجا حساب دفتری دارن.»
خلاف نظر او، فروشندهای که مقداری آنطرفتر مغازه کفشفروشی دارد، میگوید که برخی از اینها که میآیند و این چنین خواستهایی دارند، واقعا نیازمند نیستند: « یقیناً من اگه تشخیص بدم فردی واقعا نیازمنده بهش پشتیبانی میکنم منتها فکر میکنم اینجا و توی این محل تعدادشون زیاد زیاد نباشه و توی محلهای شلوغتر برای مثال آریاشهر این نوشته بیشتره. سبک، سنگین میکنم و تخفیف میدم. اینطور هم پیش اومده که یک نفر کلی خواهش کرده و چند ساعت سپس دم در بازارچه دیدمش که ماشین زیر پاش سه میلیارده. بهطور کلی اما شرایط مملکت نسبت به پارسال چطوره؟؟ این هم همونطوره، مردم ضعیفتر شدن… »
زن فروشنده فرد دیگر که در حال سخن بگویید با تلفن همراه خود است، تلفن را قطع میکند و به سمت جایی که ایستادم میآید.« چیزی میخواستید خانم؟» میگویم؛ از فقر بگو و آدمهایی که توان خرید ندارند. میگوید: « چند روز پیش خانمی اومد و از من پشتیبانی خواست. یک شوینده گرفت تا ببرد بیرون و بفروشد. انگار از هر کدام از مغازهدارها جنسی میگیرد، سپس میرود بساط میکند و میفروشد.»
مقداری جلوتر یک مغازه لباس ورزشی است و دختر جوانی پشت میز نشسته. میگوید: «برخیها پول میخوان برخیها برای مثال با بچه بین و انتظار دارن شما کفش یا لباس نو بهشون بدی اما ما هم نمیتونیم چون شرایط برای ما هم خوب نیست. کلا اگه جنس زدهدار داشته باشم یا برای مثال لباسی تک سایز باشه یا روی دستم مونده باشه رو میذارم کنار و اینطور اوقات میدم بهشون تا اگه دوست دارن بر دارن. ارزونترین جنسی که دارم جورابه، ۳۰ هزار تومن و گرونترین اون هم لباسه که یه میلیون و پنجاه و هشت هزار تومن قیمت خورده. برخیها با همین قیمتها هم خرید نمیکنن.»
در بین آدمهایی که به اینجا رفت و آمد دارند، همین چند زمان پیش زنی به مغازهای که زیور خانم در آن فروشنده است رفته و از او خواسته تا لباسی که قبلا پوشیده را بخرد: « لباس خودش رو رفو کرده می بود و درواقع مدل آن را عوض کرده می بود. اون رو به من نشون داد و او گفت که میشه این رو از من بخری؟ به پولش احتیاج دارم.. من نمیتونستم بخرم چون خودم اینجا فروشنده هستم سپس هم، اون لباس دستدوم رو فردی از من نمیخره.»
روایت تعمیرکار از شرمِ نان و آبروداری
راهروها را رد میکنم به یک مغازه رفوگری کیف میرسم. زن پشت یک چرخ خیاطی بزرگ که مخصوص کیف دوزی است نشسته و بند کیف را زیر چرخ برده و با دست دیگرش آن را از زیر سوزن میکشد. سایهام را میبیند، سرش را بلند میکند و در جواب به سئوالهایم مقداری مکث کرده و سپس میگوید: « به قدری این چیزها رو اطرافمون دیدیم که دیگه عادی شده. انگار فقر آدمها دیگه عحیب نیست. دلمون هم میسوزه اما نمیتونیم کاری کنیم.»
هم کیف میفروشد و هم تعمیر میکند اما بهطور کلی هزینههای مغازهاش با تعمیر کیف میچرخد چون زیادها دیگر قوت خرید کیف ندارند و همان کیفهای قدیمی قبلی را رفو میکنند. لحظهای سکوت میکند، سپس انگار چیزی به یادش میآید. خاطرهای که میخواهد تعریف کند، تا این مدت هم برایش سنگین است و موقع گفتن آن صدایش را به سختی میشنوم.« چیزی که واقعا من رو تکون داد این می بود که یه بار خانومی اومد مغازه، زیاد مرتب و آراسته می بود. یه جعبه شیرینی خونگی هم با خودش آورده می بود. او گفت: این شیرینی رو برای شما درست کردم.
من هم سپاس کردم و ازش گرفتم. همراهش یه کیف زیاد خراب آورده می بود برای تعمیر. او گفت: من یه دوقلو دارم، اوضاعمون زیاد بده. باید پول شیرخشک و پوشک بدم، اینقدر وضعیتمون بده که نمیتونم برای خودم کیف بخرم… اینو برام درست کن.. کیف از چند جا پاره می بود، گوشههاش داغون شده می بود، دستهش هم باید کامل عوض میشد. قبول کردم و براش درستش کردم.
هنگامی برگشت که کیف رو تحویل بگیره، او گفت: من همون شیرینی رو آوردم جای دستمزدتون، چون ندارم پول بدم. هر چی اصرار کردم که پول شیرینی رو بگیر، تعمیر کیف هم مهمون من باش، قبول نکرد. او گفت: نه، من که صدقهبگیر نیستم. این نوشته زیاد روی من تاثییر گذاشت… تا چند روز حالم بد می بود و به هر فردی که میرسیدم ماجرا رو تعریف میکردم. آخه فکر کن یه زن چه مقدار باید تحت سختی باشه که همچین حرفی بزنه. واقعا این زن چه مقدار باید از این کار و از این او مباحثه غمگین شده باشه؟ زیاد غمگین کننده می بود.»
این جملهها را که تعریف میکند، لایه نازکی از اشک چشمهایش را میپوشاند، اما خودش را جمعوجور میکند تا اشک از چشمهایش جاری نشود.«این صحنهها کم نیست. مردم با کیفهای زیاد داغون بین؛ حتی اونایی که ظاهرشون خوبه و مرتبن. نزدیک مدرسهها که میشه، تعمیر کیف بچهمدرسهایها بیشتره؛ زیپها پاره، دستهها کنده…میگن کیف گرونه این رو یه جوری درست کن. دستمزد تعمیرات کیف از بیست تومن اغاز میشه تا سیصد تومن. گرونترین کیفم هم یه میلیون و نیمه، ولی زیاد تر درآمدم از تعمیراته چون مردم نمیتونن کیف بخرن. یه روزایی سه، چهار تا کیف برای تعمیر دارم، یه روزهایی هم هیچی یقیناً.»
پیرمرد بازنشستهای که با پشتیبانی دیگران زندگی میکند
یکی از مغازهداران هم که سالها است در این بازار سرپوشیده کار کرده، تعریف میکند: «یه خانمی هست که از یه جای دور میاد و پشتیبانی میگیره، این کارو هم سیستماتیک انجام میده، همیشه میاد. یه پیرمرد دیگه هم هست که بعدازظهرها میاد… اول فکر میکردم فقط دور میزنه، میگرده و پیاده روی میکنه، سپس پِی بردم که مغازهدارهای دیگه بهش پشتیبانی میکنن. اگر با چشم خودم نمیدیدم باورم نمیشد، زیاد آدم محترم و با آبروییه… یه بار باهاش سخن زدم، او گفت بازنشستهست ولی حقوق بازنشستگیش کفاف زندگیِشو نمیده به این علت بچههاش هم کمکش میکنن. طوری حرکت میکنه که اصلا فکر نمیکنید نیازمند باشه و با همه هم خوش و بش میکنه.»
جلوتر یک مغازه لوازم تحریرفروشی هست که اکنون زیاد تر از همه خلوت است. فروشندهاش میگوید: « دم مدرسهها همیشه یه شلوغی هست، چند نفر بین دفتر میخوان و میگن کار با قیمت پایین به ما معارفه کن. در روبه رو آدمهایی هم می باشند که میگویند کار گرانقیمت و با کیفیت به ما معارفه کن. یه خانمی هم هست که میشناسیمش، همیشه میاد و موقع مدرسهها هم به بچههاش پشتیبانی کردیم. یه آقای دیگه هم چند تا بچه داره، میاد و صاحبکارم زیاد بهش پشتیبانی میکنه.»
دختر جوانی که از نزدیک به یک هفته پیش جلوی بازار، غرفه تغذیه دارد هم روایت فرد دیگر دارد: « تازه اومدم اینجا، ولی توی همین هفته دو نفر اومدن و گفتن: «پول نداریم، ولی گرسنهایم، اگه چیزی داری بده ما بخوریم.» از ظاهرشون کاملا اشکار می بود که فقیرن؛ لباسهای پاره، صورتهای کثیف و دستهای سیاه. به هر حال، اگه چیزی آماده داشته باشم بهشون میدم، اما اون روز آخر شب می بود و متأسفانه چیزی نداشتم که بهشون بدم.»
همه هم یقیناً نگاه یک جور و یک دست به ماجرا ندارند، برای مثال یکی از مغازهدارها که انگار فرد سرشناس و معتمدی در این بازارچه است و به حرف های همسایهها دست به خیر دارد، میگوید که تعداد این آدمهایی که به گفتن فقیر میآیند، زیاد نیست: « یه عده آدم خاصن که ما میشناسیمشون. فقط پول میخوان. برخیها بین میگن برای پسرم شلوار بده، یه شلوار میدی، میخواد برای همه خانوادهش ببره. برخیها هم بین دو قلم جنس میگیرن، اگه سومی رو ندیم فحش میدن و نفرین میکنن. آدم هنگامی میبینه، میفهمه برخیها افترا میگن ولی خانم هیچ کس از اینجا یعنی از مغازه من، دست خالی نمیره. راستشو بخوای، هنگامی یه نفر داره گدایی میکنه در حالی که ممکنه که نیازمند نباشد ما باز هم بهش پشتیبانی میکنیم چون به نظر من اون واقعا فقیره و اگه پولی هم بهش داده بشه، حقشه.»
در این بازارچه سرپوشیده، هر مغازهدار روایت خودش را دارد؛ روایتهایی که بعضی اوقات با هم تناقض دارند اما در یک نقطه به هم میرسند: فشاری که از دیوارهای زندگی مردم بالا رفته و اکنون از پشت ویترینها، از لابهلای پارچهها و کیفها، از چرخخیاطیها و سینیهای خوراکی خودش را مشخص می کند. اینجا که نه محله پایینشهر است و نه مرکز یک بازار پررفتوآمد همین عکس دلواپسکننده دیده میشود؛ و همین کافی است تا گمان بزنیم وضع در محلههای ضعیفتر و شلوغتر شهر چطور است.
یکی از مغازهداران بازار سنتی ستارخان که چند روز پیش بهطور اتفاقی با من هممسیر می بود و جرقه نوشتن این گزارش را روشن کرد، میاو گفت؛ من برخی از لباسهای دستدومی که خودم نمیخواهم را به برخی از این زنان که برای دریافت پشتیبانی به مغازهام میآیند، نشان میدهم، با چنان ذوقی این لباسها را میبرند که باورتان نمیشود.«بعضی اوقات برخی لباسها زیاد قدیمیان اما برخیها باز هم اونا رو بر میدارن و کلی هم دعا میکنن اما برخیها توقع دارن همیشه لباس نو به اونها بدی.
یکی دو نفر هم نیستند که … به یه نفر لباس نو میدی، به دو نفر، به سه نفر؛ اگه بخوام به همه لباس نو بدم که باید یه نفر سر ماه بیاد دست خودم رو بگیره و حساب طلبکارها رو صاف کنه… قیمتها هم که هر روز بالا میره و بعضی اوقات فکر میکنم اینجا، تبدیل شدم به کارگر عمدهفروشهای بازار، نه دل دارم قیمتها رو بالا ببرم و نه میتونم، چون مردم نمیتونن بخرن.
بعضی اوقات برخی از زنها که معلومه خونهدار هستن و درآمدی ندارن لباسی رو میخرن و همسرشون فرداش با دعوا میاد که لباس رو بعد بده یا اگه همراهشون باشه اصلا اجازه خرید بهشون نمیده. یک نفر هست، شوهرش مریضه و نمیتونه کار کنه. معلومه که آبروداره و حلالخور، این زن سبزی قرمه درست میکنه و هر چند زمان یک بار میاد اینجا. من بعضی اوقات ازش میخرم و بعضی اوقات هم بهش لباس میدم. نوش جونش واقعا.»
قوت خرید مردم در چند سال تازه بهشدت کم شدن کرده و سپس از جنگ دوازدهروزه هم آثارش پررنگتر شده است. در روبه رو، قیمتها از خوراک و پوشاک تا دیگر مایحتاج هر روز بالاتر میروال؛ بهاختصاصی در رده مواد غذایی، لبنیات، گوشت و میوهها. همین هفته قیمت شیر کمچرب به ۴۲ هزار و ۵۰۰ تومان و شیر پرچرب به ۵۲ هزار تومان رسید. هر سطل ماست پرچرب یکی از برندها از ۱۷۸ هزار تومان در روزهای تازه به ۱۹۵ هزار تومان رسید. علت آن هم تب برفکی اظهار شده.
گزارشهای میدانی مشخص می کند ران ممتاز گوسفندی در ۱۰ آذر ۱۴۰۴ با قیمت ۸۰۳ هزار تومان اراعه شده است چرا؟ انگار قیمت نهادههای دامی و مشکل توزیع آن، این افزایش قیمت را رقم زده. مطابق دادههای مرکز آمار ایران، نرخ تورم خوراکیها و آشامیدنیها در آبانماه به ۶۶.۲ درصد رسیده است؛ عددی که هر دلیلی؛ جنگ یا بیماری و کم آبی داشته باشد به درستی سختی سنگین بر معیشت خانوادهها را مشخص می کند.
انجمن تولیدکنندگان پوشاک چندی پیش خبرداد که هزینههای تشکیل پوشاک از سال ۱۳۹۰ تا بحال با افزایش ۱۰۰۰ درصدی همراه بوده و مطابق تازه ترین آمار مرکز آمار ایران تورم سالانه گروه پوشاک و کفش بیشتر از ۳۳ درصد گزارش شده است. همه اینها در حالی است که تا این مدت افزایش قیمت بنزین اجرایی نشده و تاثییر آن بر زندگی و قیمتها اشکار نیست. مردم احتمالا بتوانند خرید کیف و کفش و لباس را حذف کنند و به تعویق بیندازند، لباس و کیفهای قدیمیشان را رفو کنند و از خرید پوشاک نو چشم بپوشند اما حذف مواد غذایی سالم، پروتئین و ویتامینها، برابر است با فرسایش تدریجی سلامتی؛ چیزی که نه میتوان از آن صرفنظر کرد و نه میتوان ترمیمش را قسطی خرید.
دسته بندی مطالب
اخبار کسب وکارها
منبع