آیا مهران مدیری ناچار شده آخر فیلم را در اکران عمومی تحول دهد؟_آینده
[ad_1]
به گزارش آینده
دختری که قرار است پنج، شش ساعت دیگر در فرودگاه باشد تا برای دو، سه سال یا احتمالا سه، چهار سال آینده در تورنتو دکترای فلسفه بخواند، به یک مهمانی خداحافظی پیشبینی نشده دعوت میشود. داستان فیلم ساعت ۶ صبح که سپس از فیلم «ساعت ۵ عصر» دومین فیلم سینمایی مهران مدیری در مقام کارگردان است، با همین یک خط ساده اغاز میشود و هر چند تیزر فیلم آنقدری جاذبه دارد که علتکنجکاویتان شود، خود فیلم امکان پذیر انتظاراتتان را برآورده نکند.
مهران مدیری در فیلم «ساعت ۶ صبح» هم نویسنده است هم کارگردان، هم طراح صحنه است و هم بازیگر، فیلمی که از نمایشنامه «شایعه ها» نیل سایمون اغاز میکند و به «بعدازظهر سگی» سیدنی لومت میرسد، تلاش میکند که همه چیز باشد! هم خانوادگی، هم حادثهای، هم معمایی و هم اجتماعی و اتفاقا از همه چیز هم اندک منفعتای دارد. اشارهای به مهاجرت، ناخنکی به فقر، دو تا گوشه و کنایه به عشقهای ناکامی خورده، اندکی اعتراض، یک نوک قاشق شب روی سنگفرش خیس، یک ناخنک از شب بیپایانی که به شب یلدا همانند است و… تصاویر و داستانهایی که هر کدامشان به تنهایی میتوانست یک فیلم جدا گانه باشد، ولی کنار هم زیاد تر به آشوبی با ریتم کند و سوالاتی بیجواب ختم شده است.
ساعت ۶ صبح را میشود به سه تکه تقسیم کرد: قبل از مهمانی، مهمانی و سپس از مهمانی. به گمان زیاد این مساله هم بحران و هم قوت فیلم است. همانند مهمانی که با عوض شدن ساعت سبک لباسهایش هم عوض میشود، ساعت ۶ صبح با تحول ساعت پوست میاندازد.
در اغاز یک حالت دراماتیک خانوادگی است، سپس یک داستان عشقی نیمه کاره وسط میآید، سپس یک مهمانی به صرف موسیقیهای ناهمخوان است که علتمیشود از خودتان سوال کنید چه چیزی را از دست دادهاید که فهمید منظور صوت و عکس صحنه نمیشوید؟ سپس مقداری دیالوگ هست که انتظار دارید به جایی برود ولی نمیرود و آن زمان فیلم مجدد لباس عوض میکند و حادثهای میشود! و… در دو تکه اول آنقدر اطلاعات و شخصیت در داستان هست که با خودتان میگویید احتمالا واقعا فیلم سه ساعت است و اشتباهی نوشتهاند یک ساعت و نیم، از نیمه شب که میگذرد یقیناً روشن میشود اشتباهی در کار نبوده، آن همه شخصیتی که بدون معارفه و بدون تشکیل تحول محسوس یا لااقل پشتیبانی به فضاسازی و پیشبرد داستان فیلم داخل صحنه شده بودند سپس از مقداری موسیقی نامتناسب و شوخیهای بیمعنی و هی کف زدن و فریاد «بچهها دقت کنید» یکباره با جارو به بیرون از فیلم هدایت خواهد شد!
احتمالا فکر کنید بعد فضا برای نزدیک شدن به چند شخصیت کلیدی داستان باز خواهد شد که یقیناً از این خبرها هم نیست. در لت سوم داستان هم یکسری شخصیت دیگر داخل خواهد شد که آنها هم به تناسب حالت کمکم در بعدعرصه تار و سپس از مدتی با دیوار یکی خواهد شد. بالاخره میماند دختری که گریه میکند، پسری که به سرش زده است و یک افسر اختصاصی که قرار است «اوضاع را درست کند» ولی حضورش آنقدری پررنگ نیست که بار باقی فیلم را به دوش بکشد.
بهرغم این که داستان فیلم بر پایه یک داستان واقعی نوشته شده و بهرغم این که تعداد بسیاری از مردم ایران ناظر، شنونده یا دچار موقعیتهای شبیه داستان فیلم بودند، فیلم به خصوص در قسمت زیاد کش آمده اولش چندان قوتی در همراه کردن تماشاگر ندارد، گم شدن شخصیت مهم در بین چهرههای ناآشنا و مقدار زیاد بسیاری موسیقی کند و بیربط به داستان علتمیشود «محدودیت وقتی» که داستان قرار است بر پایه آن در تعلیق بیشتری باشد را فراموش کنید. با همه شدن فیلم بار دیگر از خودتان میسوال کرد این همه آدم و ماجرایی که داخل قصه شدند کجا رفتند؟ و جوابی برای این سوال وجود ندارد. این چنین امکان پذیر از خودتان سوال کنید مشکل فیلم کجا می بود؟ که سوال سختی است برای جواب دادن، به خصوص برای این که دقایق پایانی فیلم که صحنه در تصرف نویسنده، کارگردان و بازیگر است، جذابیتهایی دارد که از فیلمهای معمول پلیسی ایرانی انتظار ندارید، هر چند از شخصیت مهران مدیری دور نیست، اما این دقایق آخر از بعد حل و فصل چالشهای مهم فیلم از آن جمله شخصیتپردازیهای ناقص، خرده داستانهای رهاشده، علتداستانی ضعیف و شلوغی بیمعنی صحنه بر نمیآید.
طراحی صحنه فیلم که آنهم به مسئولیت مهران مدیری بوده است، چیزهایی بسیاری در رابطه خود فیلم به ما میگوید. تقریبا همه داستان در یک آپارتمان هفتاد و پنج متری روایت میشود که غیر از سالن پذیرایی، آشپزخانه و یک نما از انبار و دستشویی باقی آن دیده نمیشود. با این حال، در همین فضای زیاد کوچک، از در قدیمی و خمره گرفته تا عکس بزرگی از مدونا و مجموعهای از نقاشیهای مشهور و بازاری را میتوانید روی دیوار ببینید. علاوه بر این، یک ویولن به دیوار وصل شده و یک پیانو گوشه خانه افتاده است که سپس از صحنههای مربوط به مهمانی به کلی فراموش میشود. شمعهایی که در خانه است به شکل معجزهآسایی نزدیک به هشت ساعت میسوزد و آخر سر دم صبح به دست کاراکتر افسر ارشدی که داخل خانه شده است خاموش میشود. بازیهایی که با نور و نماهای بسته از صورت بازیگران فیلم شده است هم جذابیتهایی دارد، اما هم چنان این سوال را باقی میگذارد که این همه نشانه قرار است تماشاگر را به چه سمتی هدایت کند و چرا به هیچ جای مشخصی ختم نمیشود؟ همان سوالی که در رابطه خردهداستانها، در رابطه شخصیتهای مهمانی و همینطور در رابطه خانواده دو شخصیت مهم داستان هم وجود دارد.
همانند اکثر داستانهای فرد دیگر که در سینمای ایران میتوان سراغ گرفت، علتو بعدعرصه عمل اکثر شخصیتهای فیلم برای تماشاگر روشن نمیشود. بهرغم وجود پرتعداد زنان در تصاویر فیلم، همه شخصیتهای زن داستان منفعل و مغلوب حالت و شخصیتهای مرد داستان می باشند و این سوال را پیش روی تماشاگر قرار میدهد که آیا در این همه اصرار بر عکس «زن ترسیده» عمد و نیت و توانایی زیستهای در کار بوده یا این تنها «علتداستان» است که این همه انفعال را تجویز و توجیه میکند؟
کار فیلم یقیناً اینجا همه نمیشود. فیلم به وضوح از یک سندروم شایع در سینمای پلیسی ایران پیروی میکند که احتمالا بتوان آن را «سندروم فیلمی با دو آخر» نامید. به نظر میرسد فیلم «ساعت ۶ صبح» هم همانند فیلم «بیگناهان» ناچار شده آخربندی خود را قبل از اکران تحول دهد. بیگناهان چند سال پیش در جشنواره با یک آخربندی اکران شد و هنگامی برای پخش عمومی دچار مشکل شد، سازندگان یک آخربندی دیگر برای آن ضبط و به ته فیلم متصلش کردند تا تهمت هایی که به پلیس داخل میشد رفع شود و اجازه پخش اشکار کند آنهم درحالی که سکانس پایانی همه داستان فیلم را زیر سوال میبرد! به نظر میآید در فیلم مهران مدیری هم همین اتفاق افتاده است. درحالی که آخربندی فیلم با یک دیالوگ مناسب و یک نمای قابل قبول، به سر تا پای فیلم برازنده است، دوربین از خانه بیرون میرود و چند ثانیه عکس تازه به فیلم اضافه میشود. سکانس پایانی به گمان زیاد با چسب نواری کاغذی به فیلم چسبانده شده است و شأن نزول آخرین سوالی است که نه تنها در برابر ساعت ۶ صبح، بلکه در برابر همه سینمای ایران قرار دارد و آن این که فیلمسازان ایرانی تا کی قرار است اختیار آخربندی فیلمهای پلیسی را به دیگران واگذار کنند؟
دسته بندی مطالب
اخبار کسب وکارها
[ad_2]
منبع