بیمارانی به علت نداشتن پول می میرند/ برخی به علت «فقر» برای این که خجالت زده زن و فرزند نشوند، خود را می کشند / در جامعه ما گذشت کم شده است
[ad_1]
متن سخنرانی استاد حسین انصاریان در تاریخ ۱۹ بهمن ماه در اختصاصی برنامه روز مبعث که در مسجد حضرت امیر(ع) برگزار شد را می خوانید:
«ظاهر قبر منهای میتی که در آن تاریک و تنگ است و دارای حشرات موذی است از جهت پوسیده کردن جسم است.
پیش از آنکه وجود مبارک رسول خدا(ص) مبعوث به رسالت بشود، -در صورت ظاهر- نه تنها جامعه عرب، بلکه همه جوامع مرده هایی بودند در یک قبر فرهنگی خطرناک در تاریکی به سر می بردند و از نظر روحی در تنگنا بودند و حیوانات خطرناک اخلاقی مشغول خوردن شخصیت مردم بودند.
عقل و جان و باطن قلب مردم هم یا پوسیده می بود یا در حال پوسیده شدن می بود. امیرالمومنین علی(ع) می فرمایند: «از درستی ها چیزی باقی نمانده می بود. ستون های محکمِ اخلاقی شکسته می بود حتی معانی لغات هم عوض شده می بود.» برای مثالً اگر در کشوری غارتگری می شد یا دولتی به کشوری دیگر دعوا و غارت می کرد، اسم آن را شجاعت و تحول گذاشته بودند.
در بین ملت عرب ۹ نوع ازدواج(من می گویم ازدواج) می بود. یکی این این چنین می بود که مردی در اطراف مکه به رفیقش می او گفت: خانومت یکسال مال من و خانم من هم یکسال برای تو باشد. این زنای محصنه می بود و گفتن آن را ازدواج استبدال گذاشته بودند یعنی برای زِنای محصنه روکش گذاشته بودند.
اسم ربا را بیع گذاشته بودند و ربا را نوعی خرید و فروش می دانستند. وضع مردم جهان حتی در لغات هم دخالت نابجا کرده بودند و مصادیق ابلیسی را مصادیق زندگی توجیه می کردند و بی رحمی بیداد می کرد.
من با اجازه روشنفکران مملکت و افرادی که علاقه ای به قبل ایران دارند، شاهنامه فردوسی هم در این باره مدرک است چون افرادی که عاشق قبل ایران می باشند، شاهنامه را برای خودشان همانند قرآن می دانند.
دو داستان شاهنامه را اینجا روایت می کنم. انوشیروان لقب عادل دارد و این کلمه را به افترا به اسم او چسبانند. او چندین جنگ بر ایران تحمیل کرد که مردم هم باید پول می دانند و هم مالیات سخت و هم کشته می دادند چرا که ایشان علاقه به سرزمین گشایی داشت و با روم شرقی-ترکیه امروزی- چند جنگ سختی داشت. در یکی از جنگ ها به نخست وزیرش او گفت: پول هایمان کم است می خواهیم حقوق جنگجویان، سرباز و ارتشی ها را بدهیم و از نخست وزیر فکر و مطرح می خواست. قضیه در مدائن پخش شد، آقایی که که شغلش تشکیل کفش می بود، نزد وزیر آمد و او گفت تا آخر جنگ خرج جنگ را می دهم. ولی شرطی دارم که انوشیروان نوشته ای به من دهد که پسرم بتواند به مدرسه برود. در آن دوران تنها چهار نوع از این شاغل فرزندانشان اجازه تحصیل داشتند، یکی وزیران، دبیران، مُعبدان و سپهدان ارتش و بقیه ممنوع می بود. انوشیروان به نخست وزیر او گفت: من ننگ ناکامی جنگ را می پذیرم ولی اجازه نمی دهم فرزند یک آدم معمولی به مدرسه بیاید و درس بخواند ننگ این مساله برای من زیاد تر است وضع تحصیلی در ایران این چنین می بود. اما رسول خدا از همان ابتدای بعثت اظهار کردند: «طَلَبَ العِلمِ فَریضَهٌ عَلى کُلِّ مُسلِمٍ؛ دانش اندونزی فریضه است نه واجب.»
من نزدیک به ۸ روایت دیدم و در این روایات معصوم گفتن کرده که فریضه مربوط به خداست و واجب مربوط به پیغمبر و ائمه است. به این علت شما در قرآن مجید می بینید احکامی که خداوند به سود بندگانش وضع کرده است سپس از این حکم می فرمایند فَرِیضَهً مِنَ اللَّهِ. یعنی فریضه از واجب بالاتر است همانند؛ فریضه حج، فریضه روزه. شما ببینید که رسول خدا(ص) در قضیه تحصیل چه قرق خطرناکی را شکستند. این درحالیست که حکومت ایران در کنار عربستان می بود و می انها گفتند ننگ ناکامی با رومیان را می پذیریم ولی ننگ اجازه تحصیل بچه ای که پدرش در کار کفش است را نمی توانیم قبول کنیم و اجازه نداریم.
واقعاً این عدل است؟ یعنی انسانی که حق الهی دارد تا تحصیل علم کند و آن را مثبت هزینه کند. نه این که در کارخانه های اسلحه سازی با علمش اسلحه بسازد و در طول صد روز ۲۸ هزار زن، بچه و کودک را بسوزاند. اگر کارخانه های اسلحه سازی آمریکا و انگلیس، فرانسه، استرالیا و… حس مسئولیت داشتند، باید اعتصاب می کردند. ولی می دانند که کشتی کشتی اسلحه به کجا می رود. به قول قرآن مجید فی سبیل الطاغوت. یعنی همه این اسلحه ها را می فرستند تا دو روز زیاد تر این «پیر سگ» آمریکا را نگه دارند و این «گرگ» اسرائیل را نگه داری کنند. این درحالی است که طَلَبُ العِلمِ فَریضَهٌ به این معنی نیست که هر رشته علمی را یاد بگیرم و خودم گرگی به جان مردم دنیا شوم.
انوشیروان یک دکتری را دعوت کرد و او گفت من یک دشمن دارم، نمی خواهم او را با اسلحه بکشم و نمی خواهم صدایش در بیاید که من قاتل بودم. شما یک زهری را بساز، تلخ نباشد تا من این دشمنم را دعوت کنم و زهر را به او بدهم و ۲ تا ۳ روز سپس بمیرد. او گفت که من این کار را می کنم.
برای پزشکان، دانشمند یونانی یک سوگندنامه درست کرد که پزشک هنگامی می خواهد دکتری بگیرد، این سوگندنامه را باید با زبانش ادا کند. این سوگندنامه برای بقراط حکیم است.
انوشیروان او گفت که من در دکتر شدنم سوگند خوردم که به جان فردی لطمه نزنم و این کار را نمی کنم. این «علم سودمند» است؛ اما امروز که رشته های متعدد علم، سودمند نیست!
یک فقیر و شاگرد نانوا، یک فردی که کارگر یک کارخانه و زمین هست، بچه اش به مشکل برخورده و بیمارستان های دولتی جا ندارند و پیش طبیب خصوصی می رود، می گوید که ۴۰ میلیون تومان حق جراحی است، ۲۰ میلیون تومان را اول پرداخت کن و ۲۰ میلیون دیگر را سپس از جراحی پرداخت کن. این کارگر می بشود که فرزندش بمیرد چون نمی تواند این مبلغ را پرداخت کند. زیاد از بیماران به علت نداشتن پول می میرند. یا اگر زیاد شوق زده شوند، خودشان را می کشند، می بینند که نمی توانند خجالت زن و بچه را تحمل کنند.
این که پیامبر آمدند و این قرق خطرناک ابلیسی مبنی بر این که علم محدود به تعدادی معین را ناکامی، یک خدمت عظیم نبوت به جهان است.
پیغمبر(ص) فرمودند: «طَلَبَ العِلمِ فَریضَهٌ عَلى کُلِّ مُسلِمٍ» و در یک روایت دیگر فرمودند: جستوجو علم بدوید، نه در عربستان، مدینه و مکه و شهرهای اطراف بلکه «اُطلُبوا العِلمَ ولَو بِالصِّینِ» اگر یک دانشی مورد نیاز امت اسلامی است و این رشته در چین است و در سرزمین فرد دیگر نیست، به چین بروید و علم را فرا بگیرید و برگردید و به مردم خدمت کنید. اینها را شما در فرهنگ ها و دانشگاه های دیگر اینگونه روایات را نمی بینید.
نوشته دوم این که، فردی به نام مزدک علیه ظلم ساسانیان در زمان انوشیروان قد علم کرد. ستمدیدگان دور او را گرفتند و پرچم مخالفت را بلند کرد و تظاهرات، فریاد و ناله سر داد، انوشیروان دستور داد که مزدکیان را بگیرند.
آنها که انتقاد به حکومت و شاهنشاه انوشیروان دارند، انتقاد به روش های حکومت دارند، همه را دستگیر کردند و به انوشیروان انها گفتند که ما صد هزار مزدکی را گرفتیم. ایشان دستور داد که یک جای گسترده را پُر از لجن کنید، مأمورین دولت مچ پای این ۱۰۰ هزار نفر را بگیرند و تا سینه بلند کنند و در لجن نگه دارد و این انسان ها را با فرو بردن در لجن کشتند؛ اما پیغمبر اکرم ۱۳ سال در مکه با سخت ترین مخالفت ها رو به رو شد. به او می انها گفتند تو پیغمبر نیستی و اصل پیغمبری را منکر شدند با این که پیامبر(ص) معجره هم داشت اما نام آن را جادوگری گذاشتند. «وَیَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ». اگر آب دهن در چاهی خشک می انداخت و آب تا نیم متری زمین در چاه پر میشد، می انها گفتند این جادوگری مستمر است و در قبل هم از این جادوگری بوده است. یا هنگامی به او انها گفتند «اِقْترَبَتِ السَّاعَهُ وَ انشقّ الْقَمَر» «ماه را از وسط نصف کن و مجدد به هم بچسبون» پیامبر(ص) به اجازه خدا این کار را انجام داد اما باز هم در جواب انها گفتند این جادوگری ها سابقه تایخی دارد!.
انوشیروان او گفت که من در دکتر شدنم سوگند خوردم که به جان فردی لطمه نزنم و این کار را نمی کنم. این «علم سودمند» است؛ اما امروز که رشته های متعدد علم، سودمند نیست
یاران پیامبر(ص) را کشتند پدر و مادر عمار یاسر را به شتر بستند و در سنگلاخ های مکه، شترها را رم دادند و هر تکه گوشت این زن و شوهر یک جا افتاد و اصلا قبری ندارند. آنچنان سختی بر یاران پیامبر(ص) زیاد شد که عده ای به حبشه رفتند و هزار شبانه روز هم خود پیامبر(ص) و حضرت خدیجه و امام علی(ع) و یارانش را در شعب ابی طالب زندان و تحریم کردند؛ اظهار کردند اگر فردی آب و نان برای آنها ببرد او را می کشیم. نیمه های شب که مردم مکه خواب بودند امام علی(ع) که جوان می بود، دور از چشم دشمنان، ازدوستان پدرش ابی طالب برای آنها آب و نان می گرفت و به شعب ابی طالب میآورد. انوشیروان ۱۰۰ هزار نفر از منتقدین را کشت اما هنگامی پیامبر(ص) قوت یافت و با ۱۲ هزار نفر مکه را گرفت، جلوی دروازه مکه ایستاد و فرمود «به فردی کاری ندشته باشید» داخل مسجد الحرام شد و در بلندی ایستاد و به کل مردم که به مسجد الحرام آمده بودند فرمود «کاری به شما ندارم و همه شما را بخشیدم».
این پیامبر(ص) است و آن هم انوشیروان و شیوه ی او. پیامبر(ص) همه آزار دهندگان و قاتلان را می بخشد و تلافی هم نمی کند و می گوید آنها دچار فرهنگ جاهلیت بودند و نمی فهمیدند. یعنی مساله «گذشت» را پیامبر برای مردم به طور اخلاقی، ریشه دار کرد. یقیناً الان در دنیای اروپا و جوامع عرب هم «گذشت»، دین نیست و در جامعه ما هم گذشت کم شده است. یک کار پیامبر(ص) این می بود که «علم» را فریضه خبرداد و کار دیگرش این می بود که فرمود فردی که به شما ظلم کرده، تحت تاثییر فرهنگ غلط بوده است بعد آنها را نکشید!
هنگامی مالک اشتر را ماموریت داد به مصر برود چون در مصر افراد غیر مسلمان، مسیحی، یهودی و لائیک هم بودند حضرت در عهدنامه خطاب به مالک نوشت «مالک با همه مردم به یک نوع حرکت کن و در تقسیم اموال با همه یک نوع حرکت کن» «إمّا أخٌ لَکَ فی الدِّینِ، أو نَظیرٌ لَکَ فی الخَلقِ» چون انها یا برادر دینی تو هستد و یا در آفرینش همانند تو می باشند» یعنی غیر مسلمان را در نیازهای مادی همانند خودت بدان. آیا الان هم در دنیا همینگونه حرکت می بشود؟! آیا سیاهپوست های آمریکا راحت زندگی می کنند و یا هر روز کشته می شوند! هر روز کشته می شوند به جرم این که سیاه می باشند و هیچ پلیسی تا بحال به جرم کشتن سیاهپوستها محاکمه نشده است؛ بلکه سرکار می باشند و حقوق اضافه هم میگیرند. یعنی اگر از چند نفر خودتان هیاتی ها و مسجدی ها بگذرید، همه دنیا رو به بی دینی رفته است.
«فریضه کردن دانش» و «گذشت» همه در قرآن آمده است. هنگامی جبرئیل بر پیامبر(ص) نازل شد فرمود« اقرا باسم ربک الذى خلق، خلق الانسان من علق، اقرا و ربک الاکرم، الذى علم بالقلم، علم الانسان ما لم یعلم». «علق» به زبان خارجی یعنی اسپرم که در نطفه مرد است و در زبان عربی یعنی زالویی که یک دم و یک سر گرد دارد. یعنی انسان ها از زالوی زنده در نطفه آفریدم. اقرا و ربک الاکرم، الذى علم بالقلم، علم الانسان ما لم یعلم» یعنی درب علم برای همه انسان ها باید باز باشد.
«وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰکَ إِلَّا رَحۡمَهٗ لِّلۡعَٰلَمِینَ» آنقدر به تو مایه مهرورزی دادند که اگر بخواهی این مایه را خرج جهانیان کنی آنها سیراب می شوند و تو کم نمی آوری».
پیامبر(ص) هنگامی آمد بالای سرحمزه عمویشان که زیاد هم به این عمو علاقه داشتند. عمو را کشته بودند و قاتلش هم وحشی می بود، شکمش را پاره کرده بودند،جگر سیاه ایشان را درآورده بودند، تکه تکه نخ داخل آن کرده بودند و گردنبند زن ابوسفیان شد. چون آن زن در جنگ می بود. دو گوش ایشان و انگشت هایشان را بریده بودند. انگشت های پای ایشان را بریده بودند. با نوک خنجر چشم های ایشان را درآورده بودند. زبانشان را بریده بودند. یکی دو سال سپس وحشی یک نامه به پیامبر(ص) نوشت که من می خواهم به مدینه بیایم و مسلمان شوم و از قبل خود پشیمان هستم. پیامبر(ص) نوشت بنویسید بیاید.آمد کاریش هم نکردند. باز هم نظرشان این می بود که او بزرگ شده در فرهنگ جاهلیت است. آن زمان اگر آن کار را کرده دینش دین جاهلی بوده است. محبت؛ مهرورزی . این مهروزی الان هست؟ زیاد بچه ها بین پیش من از پدران خود شکایت دارند و می گویند زیاد تلخی می کنند و ما را خانه فراری می دهد.
پیامبر وحشی را جذب می کند. پدرها دفع می کند. پیامبر جذب می کند برخی از افرادی که کار دستشان هست خوبان را دفع می کنند.
مساله چهارم؛ این آیه قرآن است. بخوانم وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیمٌ ،یَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ یُمْسِکُهُ عَلى هُونٍ أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرابِ أَلا ساءَ ما یَحْکُمُونَ
مرد در مغازه اش می بود، می آمدند و می انها گفتند همسرت دختر زاییده است. از بس غمگین می شد رنگش سیاه می شد. سپس می او گفت اکنون چه تصمیمی برای این بچه بگیرم، با پستی و خواری بزرگش کنم، تو سرش بزنم یا زنده زنده ببرم دفنش کنم، می او گفت زنده زنده خاکش کنم بهتر است، قنداقه را برمی داشت می آورد بیرون مکه چاله می کند و بچه شیرخواره تر و تمیز و خوشگل زنده خاکش می کرد و خاک می ریخت. فقط یک مادری درمکه دختر را پنهانی بزرگ کرد و شش هفت ساله شد، یک دختر خوشگل وآراسته، شوهرش که از مسافرت آمد رفت دختر را آورد، مادر او گفت این بچه خودمان است، تو نبودی من زاییدم. در نهان بزرگش کردم. دختر پنج شش ساله را بغل گرفت و آورد بیرون مکه، پدر داشت قبر می کند و خاک روی پدر که می ریخت دختر گرد و خاک پدر را پاک می کرد. قبر که آماده شد یک لگد زد و دختر را انداخت درون قبر، هرچه قدر بچه ناله کرد، خاک و سنگ را روی بچه ریخت و او گفت راحت شدم.
همه زنان و دختران ایران که الان در مسجد نیستند که بشنوند که به آنها بگوییم خدمتی که پیامبر(ص) برای نجات شما زنان و دختران کرده به خودش قسم از زمان آدم تا بحال نمونه نداشته است. آن زمان آمد و در قرآن او گفت که دختران، خانم ها، قل؛ به زنانت بگو نساءالنبی و به دخترانت و به نساء مردم و به دختران مردم که خود را از هرزه های اجتماع بپوشانند چون هرزه ها رحم ندارند. زیبایی شما را می بییند دعوا و جنایت می کنند. زنا گسترده می بشود. طلاق گسترده می بشود. این خدمت را پیامبر به زنان و دختران کرد و برخی از این دختران و زنان الان دارند از زحمات پیامبر سپاس می کنند.
استاد انصاریان در ادامه با ابراز نگرانی از روال کم حجابی در جامعه و عوارض آن برای بانوان، از بانوان خواست مواظب حجاب خود باشند و با عفاف و حجاب خود قدردان زحمات پیامبر و قیمت هایی که پیامبر برای زنان تشکیل کردند، باشند.
پیامبر آن زمان آمد و خبرداد دختر رحمت است، روشی که با دختر خودش داشت. هر زمان دختر می آمد خانه اش همه قد جلو پای دختر بلند می شد،دستش را می بوسید، یا خانه زهرا می رفت او را می بویید و دستش را می بوسید.
قرآن در سوره احزاب دارد لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ ؛ پیامبر سرمشق است، کدامیک از ما جلو دخترمان همه قد بلند می شویم ،کدام ها دستشان را می بوسیم ،شوهر کرده چند زمان به چند زمان می رویم خانه اش و احوالش را می پرسیم.این هم یک کار پیامبر.
چند تا شد علم، مهر، نگه داری شخصیت دختر و گذشت، این چهار تا. پنجمی عاشق خدمت به مردم می بود لذا مدینه مدام سراغ می گرفت یکی که نمی آمد مسجد می انها گفتند کجاست؟ سراغ می گرفت. از همه سراغ می گرفت و در روایات ما هست. یک یهودی زیاد ناموافق با حضرت می بود . دشمن می بود. همیشه کنار پنجره خانه می بود ببیند پیامبر کی رد می بشود و می دانست زمان های رد شدن پیامبر را، همیشه یک کاسه خاکستر می ریخت روی سر پیامبر، پیامبرخودشان را تمیز می کردند، یک روز دید این کا رانجام نشد، دو روز دیگر هم انجام نشد ،از مسجدی ها سوال کرد من یک دوستی داشتم هر روز از من یادمی کرد دو سه روز پیداش نیست . نگفت دشمن انها گفتند یک دوستی داشتم هر روز از من یادمی کرد یک مشت خاکستر روی سرم می ریخت.انها گفتند مریض است.
پیامبر فرمودند می خواهم به عیادت وی بروم، هر کدام هم علاقه دارید با من بیایید. آمد و در خانه فرد یهودی را زد، پسرش درب را باز کرد و دید دنیای حلم، وقار و کرامت در خانه آنهاست. پیامبر سراغ پدرش را گرفتند و پسرگفت مریض است. فرمودند برو از وی اجازه بگیر من می خواهم به عیادتش بیایم. چه مقدار ادب داشت.انها گفتند برو از فرد یهودی و پدرت اجازه بگیر.
شعاع نبوت در این زمان کم قابل گفتن نیست، امام هشتم می فرمایند: یک شعاع نبوت علی ابن ابی طالب(ع) است، یک شعاع نبوت امام مجتبی(ع) است، یک شعاع نبوت ابی اعبد الله (ع) است. یک شعاع نبوت فاطمه زهرا(س)، چه ریشه ای بوده پیامبر که از این ریشه چه شاخ و برگی در عالم پخش شده؛ مَثَلًا کَلِمَهً طَیِّبَهً کَشَجَرَهٍ طَیِّبَهٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ تُؤْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا»
خدایا به عزت و جلالت و به عزت پیامبر و ائمه طاهرین و انبیاء قسم ما و خانوداه و نسل ما را شرمنده پیامبر(ص) قرار نده.»
[ad_2]
منبع