پنج قانون برای پیروزی در هر سنی/ از کجا یقین شوید که فرزند شما یک اعجوبه است؟
[ad_1]
گرانت یک روانشناس سازمانی و نویسنده پرفروش “نیویورک تایمز” است که به افرادی همانند بیل گیتس بنیانگذار مایکروسافت، شریل سندبرگ مدیر حوزه فناوری، سرنا ویلیامز تنیسور زن آمریکایی و اپرا وینفری مجری، نویسنده و فعال رسانهای آمریکایی مشاوره داده است. آخرین کتاب او “پتانسیل نهان: علم دستیابی به چیزهای بزرگتر” راهنمای “ترقی آرزوها و فراتر از انتظارات” است که از تحقیقات او به گفتن استاد روانشناسی در دانشکده کسب و کار وارتون دانشگاه پنسیلوانیا شکل گرفته است.
گرانت ۴۲ ساله میگوید:”من فکر میکردم کودکان اعجوبه، بهترین ورزشکاران، ذاتا با استعدادترین نوازندگان و باهوشترین دانش آموزان افرادی بودند که توانایی ادامه دادن برای دستیابی به دستاوردهای بزرگتر در آینده را داشتند”. با این وجود، بعد از آن که تحقیقات اش نتیجه دقیقا بالعکس باورش را نشان داد کاملا شگفت زده شد. او میگوید:”تعداد بسیاری از افراد دیر شکوفا شده وجود دارند یا افرادی که انگار بدون توانایی طبیعی برای یک کار یا توانایی مبارزه میکنند، اما با زمان و انگیزه مناسب به این کار ادامه خواهند داد و این فراتر از انتظارات آنان از خود و انتظارات دیگران از آنان صورت میگیرد”.
تحقیقات گرانت بر پایه مطالعهای صورت گرفته در دهه ۱۹۸۰ میلادی بر روی ۱۲۰ شناگر المپیکی، متخصص مغز و اعصاب، پیانیست کنسرت و دیگر افراد موفق انجام شد که به ندرت پتانسیل فوق العاده شان توسط معلمان و مربیان اولیه آنان شناخته شده می بود.
گرانت میگوید: “وقتی که بعدا شکوفا شدند به این علت نبوده است که توانمندیهای مافوق بشری داشتند بلکه بدین خاطر می بود که به کار اهمیت میدادند و مایل بودند آن را انجام بدهند. این واقعا اغاز کنجکاوی در رابطه پتانسیل نهان برای من می بود”.
هم این چنین این حقیقت وجود دارد که گرانت این نوشته را به طور دست اول توانایی کرده است. او در هفت سال قبل بهترین استاد دانشکده وارتون بوده و به گفتن یکی از تاثیرگذارترین متفکران مدیریت در جهان شناخته میبشود.
او یکی از سخنرانان TedTalk است که قسمتهای سخنرانی اش ۱۵ میلیون بار در یوتیوب دیده شده است. او هم این چنین علاوه بر نگارش کتب پرفروش مجری پادکست ReThinking است که مهمانان آن مالکوم گلدول روزنامه نگار و نویسنده، دالی پارتون خواننده، جین گودال رفتارشناس، جنیفر گارنر بازیگر و لین مانوئل میراندا آهنگساز و بازیگر می باشند.
او اصرار دارد که در کودکی توانایی ذاتی نداشته است. گرانت به گفتن یک غواص نوجوان با نام مستعار “فرانکشتاین” شناخته میشد و نمیتوانست انگشتان پای خود را لمس کند. به او حرف های شد که برای نوشتن به کلاسهای تقویتی نیاز دارد و از سخن بگویید کردن در محافل عمومی خجالت میکشید. با این وجود، او به تیم شیرجه المپیک نوجوانان ایالات متحده پیوست، پنج کتاب نوشت و برای مخاطبان پرجمعیت سخنرانی کرد. او میگوید:”من در همه آن عرصهها پتانسیل پنهانی داشتم”؛ و اکنون او نسل فرد دیگر برای مشاهده دارد: فرزندان اش که ۱۵، ۱۳ و ۱۰ ساله می باشند.
او میافزاید:” تعداد بسیاری از ناکامیها در کشف پتانسیل نهان ناشی از دست کم گرفتن است: هنگامی فردی با تفکری دست و پنجه نرم میکند و فکر میکند که “این برای من نیست، من آن توانایی را ندارم، مهارتی برای آن ندارم”. در واقع، عبور کردن از یک نوشته به جای تلاش برای پرورش چیزی که تا این مدت در آن برتری نداریم پیامدهای وحشتناکی به همراه خواهد داشت. در آن صورت ما خودمان و افراد اطراف مان را محدود میکنیم”.
گرانت میگوید اگر فرزند شما ون گوگ بعدی باشد به هر حال در بدترین موقعیت برای تشخیص آن هستید. او میافزاید:” شما آن استقلال و عینیت ملزوم را ندارید تا یک قاضی دقیق باشید”. دلایل آن دو چیز است: یا هر یک از والدین در تلاش برای احیای پتانسیل نهان فهمیدن شده خود بیشتر از حد با فرزندان خود همذات پنداری میکنند و میخواهند فرزندان شان رویاهای آنان را برای شان زندگی کنند و یا توقعات آنان از فرزندان شان زیاد زیاد است که میتواند اثرات مخربی داشته باشد.
گرانت به تحقیقات دکتر “توماس کوران” در مدرسه اقتصاد لندن اشاره میکند که مشخص می کند کمال گرایی در کودکان در دهههای تازه رو به افزایش بوده است و طبق معمول ناشی از “توقعات غیرمنطقی والدین از فرزندان و این چنین انتقاد شدید از فرزندان در وقتی که آنان منطبق با خواستههای والدین نیستند” میباشد. معنی آن در طول زمان این است که فرزندان خود را برای نادرست کردن و ناکامی خوردن میکوبند و سرزنش میکنند حتی اگر آن اشتباهات بخشی اساسی از هر فرآیند یادگیری را راه اندازی دهند.
بهترین کاری که والدین میتوانند در جستجوی پتانسیلهای نهان انجام بدهند آن است که فرزندشان را با معلم یا مربی مرتبط سازند “که به پتانسیلهای آنان ایمان دارد، به پیروزی و رفاه آن شخص اهمیت میدهد و به او مطمعن میکند و حس نمیکند که والدین سهمی در دستکاری و کنترل او دارند و یا آن که حس نمیکند والدینی دارد که دچار افکار واهی می باشند”.
گرانت فکر میکند پیروزی اولیه چندان هم سودمند نیست. توانایی نواختن یک سونات پیانوی موتزارت یا برای سپردن قسمتهایی از اطلاعات قبل از آزمون امکان پذیر در شرایط خاصی پشتیبانی کند، اما هنگامی که زمان کشف نحوه شراکت در دانش و کشف بینشهای تازه فرا میرسد آن دسته از فرزندان تمایل چندانی به تحول شکل ایدهها به ایدههای خود ندارند. به علاوه، به حرف های گرانت دور از انتظار است کودکی که از ابتدا برتری را توانایی میکند انعطاف پذیری بسیاری از خود نشان دهد. او میگوید: “ناکامی خوردن در وقتی که تواناییای در رابطه آن نداشته باشید زیاد بیشتر آزارتان میدهد”.
به جای نگرانی در رابطه این که فرزندتان چطور و چه وقتی نشانههای پیروزی را مشخص می کند دو مسئله مهمتر است: سازگاری که گرانت آن را “توانایی مهم” در بین تاثیرگذارترین افرادی که با آنان کار کرده میداند و دومی هم پایانی (Equifinality) به معنی این اصل که در هر سیستم پیچیده چندین مسیر برای رسیدن به یک مقصد وجود دارد. او میگوید: “احتمالا تنها کاری که برای پیروزی باید انجام دهید آن باشد که راههای بسیاری برای دستیابی به پیروزی باز کنید”.
آدام گرانت در رابطه پنج قانون خود برای پیروزی (در هر سنی) موارد ذیل را ذکر میکند:
۱-همانند یک دانشمند فکر کنید
برخلاف یک واعظ، دادستان یا سیاستمدار. تعداد بسیاری از مردم زمان بسیاری را صرف فکر کردن همانند واعظان میکنند جایی که دیدگاههای خود را تبلیغ میکنند. همانند یک دادستان یعنی جایی که به شخص فرد دیگر دعوا میکنند یا همانند یک سیاستمدار که در آن فقط به افرادی گوش خواهند داد که پیشتر با نظرات آنان موافق می باشند. خطر همه این نحوه فکرها آن است که شما را از یادگیری باز میدارند. در آن صورت شما فکر میکنید حق با شما است و دیگران نادرست میکنند.
او میگوید:”فکر کردن همانند یک دانشمند نیازی به خرید میکروسکوپ ندارد بلکه اجازه نمیدهد ایدههای شما به هویت تان تبدیل بشود. تشخیص نظرات تان فرضیه است. تصمیمات شما آزمایش است و هنگامی این کار را انجام میدهید زیاد سریع تر تشخیص میدهید که چه وقتی نادرست میکنید و این بدان معناست که میتوانید سریع تر آن را درست انجام دهید”.
۲-اسفنج دریایی شوید!
وقتی فکر میکردم که اسفنج بودن به معنی جذب اطلاعات و جذب همه دانشی است که میتوانید برای بهتر شدن کسب کنید، اما اسفنج دریایی بودن که خاصیت مهم آن جذب مواد مغذی و دفع ذرات زیان اور است زیاد موثرتر میباشد. ما باید آن را در دنیای بازخورد که که زیاد تر به ما میگویند یک هدیه است اعمال کنیم.
این مورد برای “ملودی هابسون” رئیس هیئت مدیره استارباکس رقم خورد که از فقر به یکی از موفقترین افراد در وال استریت تبدیل شد. در ابتدای کار او او با انبوهی از بازخوردها روبه رو شد که او را به یک سوی مجموعهای از سوالها سوق داد:”آیا این شخص تلاش دارد پشتیبانی کند؟ آیا آنان در انجام ماموریت معتبر می باشند؟ و آیا آنان مرا به قدر کافی میشناسند که اطلاعات مفیدی به من بدهند”؟
۳-بخشنده باشید
از نظر پیروزی افراد بخشنده تمایل دارند که از گیرندگان بهتر عمل کنند. من در رابطه این اتفاق در سال ۲۰۱۳ در کتاب خود “ببخش و بگیر” نوشتم و در آن توضیح دادم که افراد چطور خیرخواه بودن را انگیزه قسمتتر میدانند. دریافت کردن همراه با حس منفعل بودن است اگر همیشه مربی شما باشید شما را در موقعیتی قرار میدهد که برای راهنمایی به دیگران وابسته باشید. افراد خودخواه بیشتر از حد خرید وفروش گر می باشند و پلها را میسوزانند و در نهایت کارما تمایل دارد به آنان برسد. آنان این چنین زمانهای یادگیری را از دست خواهند داد، چون فقط به چیزهایی بله میگویند که فکر میکنند منفعت مستقیم شخصی دارد. در عین حال، بخشش حسی فعال را در خود دارد. راهنمایی دیگران به شما یادآوری میکند که چیزی برای اراعه دارید.
۴-سندرم دغل باز را در بغل بگیرید!
این برای تعداد بسیاری از افراد غیر شهودی است، چون ما طبق معمول در رابطه سندرم دغل باز به گفتن عاملی ناتوان کننده فکر میکنیم، اما در واقع نشانهای از پتانسیل نهان است: این در موردی موقعیتی است که بیشتر از آن که مردم شما را دست کم بگیرند شما خودتان را دست کم میگیرید. نتایج تحقیقات نشان خواهند داد که افراد مبتلا به این سندرم در نهایت سختتر از همتایان خود تلاش میکنند تا شکاف بین آن چه دیگران فکر میکنند توانایی انجام آن را دارند و باورهای خود در رابطه توانمندیهای شان را کم کنند.
سندروم دغل باز یا ایمپاستر وقتی خود را مشخص می کند که با وجود پیروزیهایی که کسب کرده ایم حس اضطراب و عدم پیروزی داریم. این حالت زیاد تر به تشکیل حس دغل باز یا متقلب بودن در افراد میانجامد و علتمیبشود که به توانمندیهای خود شک کنند. گرانت میگوید:”تعداد افراد زیاد موفقی که با سندرم ایمپوستر دست و پنجه نرم کرده اند هم نامتناسب و هم قابل دقت است. از جمله آنان میتوان به “ریس ویترسپون” بازیگر اشاره کرد که یکی از دوستان من است و در پادکست ReThinking با اجرای من وجود داشت و اعتراف کرد که در طول فیلمبرداری فیلم “سر به راه باش” (Walk the Line) در سال ۲۰۰۵ میلادی اعضای تیم اش را صدا میزد و هر روز گریه میکرد، چون حس میکرد در حال ناکامی است. او حس میکرد که یک فرد شیاد است. با این وجود، او برای ایفای آن این نقش برنده اسکار شد.
۵-به جستوجو پیشرفت باشید نه کمال
گرانت میگوید: “پیشرفت از نگه داری استانداردهای بالا حاصل میبشود نه از طریق از بین بردن هرگونه نقصی. هنگامی نوبت به مجموعه تواناییهای در حال گسترش ما میرسد جسورتر باشید: برای منفعت گیری و لذت بردن از آن ملزوم نیست در چیزی تسلط داشته باشید چه فوتبال باشد چه آموختن زبان فرانسوی. من جمله “از آن منفعت گیری کن یا از دست بده” را برعکس میکنم و میگویم “اگر از آن منفعت گیری نکنی امکان پذیر اصلا آن را به دست نیاوردی. اگر پیشرفت طاقت فرسا به نظر میرسد سفر ذهنی در زمان را امتحان کنید. در نظر بگیرید که خود قبل شما دستاوردهای جاری شما را چطور میبیند. اگر پنج سال پیش میدانستید که اکنون چه کاری انجام میدهید تا چه اندازه افتخار میکردید؟
[ad_2]
منبع